زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها در کوفه
شناخت چشم ترِ عمّه این حوالی را شناخت تك تك این قـوم لا ابـالی را چقدر خون جگر خورد مرتضی شب ها ز یـادشان ببرد سفـرههای خـالی را هـنوز عـمّه برایم به گـریه میگوید حكایت تو و آن فصل خشكسالی را نمیشود كه دگر سمت معجرش نروی؟ به باد گـفـتهام این جـمـلۀ سوالی را عطش به جای خودش، كعب نی به جای خودش شكسته سنگ مـلامت دل سفـالی را دلـم برای ربـاب حـزیـنه میسـوزد گرفـته در بغـلـش كـودك خـیالی را شبیه مادرتان زخمیام، زمین گیرم بگو چه چاره نمایم شكسته بالی را؟ |